موضوعات قصه:
نظم و قانون در جامعه
کار گروهی و همکاری
مسئولیتپذیری
صداقت و راستی
کمک به دیگران
اهمیت احترام به حقوق دیگران
اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا کهمی خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن.
زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره ،بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار می کرد.
روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود.
میمون بازیگوش هم هر وقت می رفت بالای درخت موز ،چند تا موز می خورد و پوستشونو توی راه پرت می کرد و با همین کارش باعث می شد بعضی از حیوونا در حال دویدن زمین بخورن .
خلاصه مدتی بود که جنگل سبز شلوغ شده بود و بی انضباطی همه جا رو پر کرده بود.تقریبا همه ی حیوونای جنگل از این وضعیت خسته شده بودند. اینجوری جنگل دیگه جای زندگی نبود .
حیوونا فهمیده بودن که باید برای بازگشتن آسایش و آرامش به جنگل یه تصمیمی بگیرن .اونا با هم تصمیم گرفتن برای جنگل یه کلانتری بسازن .اما کلانتری بدون پلیسه نمی شه.حالا چه کسی باید پلیس جنگل بشه ؟
چاره ی کار قرعه کشی بود .ده تا از حیوونا داوطلب شدن تا پلیس جنگل باشن .قرعه کشی شروع شد و بعد از دوساعت نتایج اون اعلام شد .
1- مار خالخالی
2- یوزپلنگ تیزپا
3- کلاغ راستگو
اشکال این قرعه کشی این بود که به جای یه نفر، سه نفر انتخاب شده بودند چون هر سه نفرشون به اندازه ی مساوی رأی آورده بودند.از طرفی، هر سه نفرشون برای پلیس بودن مناسب بودن.
اما حیونا اصرار داشتن بین این سه نفر یکی رو انتخاب کنن.می خواستن دوباره برای قرعه کشی آماده بشن که یه دفعه صدای جیغ خرگوشه حواس همه رو پرت کرد.آخه یه حیوون بدجنس که نقاب به صورتش زده بود تا کسی اونو نشناسه ،کیف پول خرگوشه رو برداشت و پا به فرار گذاشت .خرگوشه داد می زد :آی دزد ،دزد .کمکم کنید،دزد همه ی پولامو برد، بدبخت شدم.
یوزپلنگ با شنیدن صدای خرگوشه، انداخت دنبال دزده تا بالاخره کنار برکه اونو دستگیر کرد .مار خالخالی خیلی سریع رسید و مثل یه طناب محکم اون حیوون بدجنس رو به درخت بست و جلوی فرار کردنشو گرفت. کلاغه خبر دستگیر شدن دزد رو به حیونای جنگل رسوند و همه ی حیوونارو برد کنار برکه .
نقاب رو که از چهره ی اون برداشتند دیدن کسی نیست جز سنجاب قهوه ای، که دوست صمیمی خرگوشه است .
قضیه این بود که سنجاب قهوه ای و خرگوشه نقشه کشیده بودن تا به حیونای جنگل نشون بدن که این سه نفر می تونن با همدیگه یک کارگاه پلیسی تشکیل بدن و هر سه نفرشون پلیسای جنگل باشن. همه، از این فکر خوب،خوششون اومد و کلانتری جنگل رو به سه پلیس تازه کار تحویل دادند.
حدیث موضوعی:
قالَ الإمامُ الصّادق علیهالسلام: إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْمُدَارَاةَ فِي الْأُمُورِ (الكافي، ج۲، ص۱۲۰)
امام صادق (ع) فرمود: خدا دوست داره توی کارها با آرامش و نظم رفتار کنیم.
نتیجهی قصه:
اگر هر کسی فقط به فکر خودش باشه، زندگی برای بقیه سخت میشه. وقتی با هم همکاری کنیم و قانون داشته باشیم، همه شاد و راحت زندگی میکنن.
فعالیت پیشنهادی:
نقاشی گروهی: بچهها با هم یه تصویر از کلانتری جنگل با سه پلیس بکشن.
ساخت کاردستی پلیسی: با کمک معلم، مدال یا کلاه پلیسی برای هرکدوم از حیوانای پلیس درست کنن.
طراحی کارت دعوت: بچهها برای کلاغ، یوزپلنگ و مار یه کارت تشکر از طرف حیوانای جنگل درست کنن.
گفتوگو و پرسش و پاسخ:
به نظرتون چرا جنگل به پلیس نیاز داشت؟ اگه شما پلیس جنگل بودی، اولین کاری که میکردی چی بود؟ اگه یکی از دوستاتون اشتباه کرد، باید چیکار کنیم؟
نمایش و بازی نقشآفرینی:
یکی نقش خرگوش، یکی سنجاب، یکی پلیسها.
با وسایل ساده سناریوی دزدی و دستگیری اجرا بشه.
بازی گروهی تعاملی:
بازی "پلیس و بینظمها": بچهها به نوبت پلیس میشن و بقیه نقش حیواناتی که قوانین رو رعایت نمیکنن. هر کسی نقشش رو بازی میکنه و بعد گروهی تصمیم میگیرن چطور مشکل رو حل کنن.
نظر خود را بنویسید: