قصه من یک مسواک مهربانم

فرم ورود به مربیآموز

خرید اشتراک

مربیآموز

مربیآموز

قصه من یک مسواک مهربانم
قصه من یک مسواک مهربانم
انتشار شده در 1396/11/30 با 698 بار مشاهده

چند روزی می شد که کوشا کوچولو سراغ من نیومده بود و من توی لیوان، کنار دوست عزیزم خمیر دندون ایستاده بودم و دلم برای کوشا تنگ شده بود…

صبح روز بعد، وقتی بیدار شدم، دیدم کوشا با ناراحتی و دندون درد به سمت من اومد و روس سرم خمیر دندان ریخت و به دندوناش زد…

وای بچه ها دندون های کوشا خیلی کثیف و بد بو شده بود و حتی یکی از اونها سیاه شده بود.

کوشا بعد از مسواک زدن دندوناشو آب کشید و همراه مادرش به دندون پزشکی رفت و اون شب وقتی برای مسواک زدن به سراغم اومده بود ، دیدم جای یکی از دندون هاش خالیه، آقای دکتر دندون سیاهشو کَنده بود و کوشا خیلی درد داشت و هر چیزی رو نمیتونست بخوره.

کوشا از اون شب تصمیم گرفت همیشه دندوناشو مسواک بزنه و مواد غذایی که برای دوندونهاش ضرر داره رو نخوره تا مجبور نشه اونهارو بکشه.

واحدکار بهداشتمسواک
نسخه جدید آماده است!
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو