شعر یه روز گل پیامبر

فرم ورود به مربیآموز

خرید اشتراک

مربیآموز

مربیآموز

شعر یه روز گل پیامبر
شعر یه روز گل پیامبر
انتشار شده در 1401/9/19 با 1327 بار مشاهده

یه روز گل پیامبر
نشسته بود تو خانه

که دشمنان اسلام
یه لشکر بیگانه

به سوی خانه او
شدند همی روانه

تو دستشون فقط بود
شمشیر و تازیانه

زهرا شنید صدایی
صدای درب خانه

لرزید دل غریبش
یه ترس مادرانه

اومد به پشت در او
با حالی عاجزانه

یکی از اون آدما
با خشم و وحشیانه

در را شکست و سوزاند
آتش گرفت زبانه

لگد به در چو کوبید
میخی ز در کمانه

کرد و به پهلویش خورد
شد دردی مادرانه

محسن به آسمانها
شد سوی حق روانه

آن شب کنار مولا
بنشست و خالصانه

وصیتش رو فرمود
به مولا محرمانه

امشب دعا کنم من
درد و دلی شبانه

پیش خدای خوبم
از جور این زمانه

موهای زینبم را
زدم به شوقی شانه

حسینم و حسن را
بوسیدم عاشقانه

گفتم مرا علی جان
غسلم نما شبانه

مرا به خاک بسپار
عشقم تو مخفیانه

از جایگاه قبرم
ندی به کس نشانه

با هر سوال دشمن
بیار تو صد بهانه

شعر از : علیرضا قاسمی

شهادتفاطمیهشهادت حضرت زهرا
نسخه جدید آماده است!
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو