قصه فرشته ها

فرم ورود به مربیآموز

خرید اشتراک

مربیآموز

مربیآموز

قصه فرشته ها
قصه فرشته ها
انتشار شده در 1401/8/13 با 427 بار مشاهده

من و دایی عباس به خیابان رفته بودیم که من، تو خیابان پرنده فروشی دیدم.

به دایی گفتم: « برای من دو تا پرنده کوچک می خرید »

دایی پرسید: « می خواهی با آن چه کنی ؟»

گفتم: « می خواهم آن ها را در یک قفس کوچک و قشنگ نگه دارم .»

دایی گفت: « در خانه حضرت علی علیه السلام مرغابی هایی بودند که آن ها را کسی به امام حسین علیه السلام هدیه داده بود.

یک روز حضرت علی به دخترشان گفتند: این ها زبان ندارند که وقتی گرسنه یا تشنه می شوند بتوانند چیزی بگویند یا از تو چیزی بخواهند. آن ها را رها کن تا از آن چه خدا روی زمین آفریده، بخورند و آزاد باشند»

به پرنده های بیچاره نگاه کردم. به دایی گفتم: « دو تا پرنده برایم می خرید؟»

دایی گفت : قفس هم می خواهی ؟» گفتم :« نه! می خواهم آن ها را آزاد کنم .»

دایی گفت :« در روز تولد حضرت علی علیه السلام تو با آزاد کردن پرنده ها، قشنگترین هدیه را به ایشان می دهی .» من و دایی دو تا پرنده خریدیم و آن ها را آزاد کردیم. پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند، دور دور، جایی نزدیک فرشته ها.

پندواحدکار حیواناتمیلاد امام علی عپرنده
نظرات

ما همه نظرات رو می‌خونیم و پاسخ میدیم

خیلی خوب!
نام خود را وارد کنید.
 
لطفا شماره موبایل خود را بصورت 09XXXXXXXX وارد نمایید.
خیلی خوب!
نظرت رو برامون بنویس.
مطالب مرتبط
مطالب پیشنهادی
نسخه جدید آماده است!
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو